• وبلاگ : كمي درنگ بايدم ...
  • يادداشت : وصالي آسماني ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطمه ... 


    ما گداييم گداي پسر فاطمه ايم

    بوسه زن هاي عباي پسر فاطمه ايم

    بنويسيد فداي پسر فاطمه ايم

    گريه کن هاي عزاي پسر فاطمه ايم

    چشم ما چشمه اي اندازه ي دريا دارد

    هر چه ما گريه کنيم از غم او جا دارد

    پيرمردي که خدا در سخنش پيدا بود

    زردي برگ گل ياسمنش پيدا بود

    سنّ بالايش از آن خم شدنش پيدا بود

    با وجودي که خزان در بدنش پيدا بود

    نيمه شب بر سر سجّاده عبادت مي کرد

    مثل يک عاشق دلداده عبادت مي کرد

    ماجرايي که نبايد بشود، امّا شد

    باز هم واژه ي «حرمت شکني» معنا شد

    پاي آتش به در خانه ي آقا وا شد

    در آتش زده مثل جگر زهرا شد

    ولي اين بار در خانه دگر ميخ نداشت

    کار بر سينه ي پروانه دگر ميخ نداشت

    تا شکست آينه اش اشک زلالش افتاد

    با تماشاي چنين منظره بالش افتاد

    تا که وحشت به دل اهل و عيالش افتاد

    باز هم خاطره اي بد به خيالش افتاد

    ناگهان سنگ دلي آمد و آقا را برد

    بي عمامه پسر فاطمه را تنها برد

    مي دويد آه چه با تب نفسش بند آمد

    پابرهنه پي مرکب نفسش بند آمد

    وسط کوچه دل شب نفسش بند آمد

    نه که يک بار مرتّب نفسش بند آمد

    با چنين سرعتي افتادن آقا قطعي است

    با زمين خوردن او گريه ي زهرا قطعي است

    آهِ بي فاصله اش مرثيه خواني مي کرد

    اشکِ پر از گله اش مرثيه خواني مي کرد

    اثر سلسله اش مرثيه خواني مي کرد

    پاي پر آبله اش مرثيه خواني مي کرد

    دختري را که يتيم است پياپي نزنيد

    زخم هايش چه وخيم است! پياپي نزنيد

    عمّه ام در سر بازار ... نگويم بهتر

    عدّه اي هرزه و بيکار ... نگويم بهتر

    با دف و هلهله و تار ... نگويم بهتر

    ناگهان چشم علمدار ... نگويم بهتر

    تا که او را جلوي نيزه ي سقّا بردند

    ناله زد آه عمو روسري ام را بردند

    محمد فردوسي