سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کمی درنگ بایدم ...

 

 

وصالی آسمانی ...

بسم الله الرحمن الرحیم ... 

     

 24434 ... 

الو ...الو سلام ...الو درست گرفتم ؟؟؟!!! 

الوسلام ...من ...منو میشناسین ؟؟؟... 

الو ...الو ...الو منو میشناسین ؟آره ؟... 

صداتون خیلی آشناست ...منو میشناسین ... 

منو میشناسین ؟صدای من براتون آشناست ؟یاغریبه ؟؟؟ 

الو ...منو میشناسین ؟... 

من همونم ...اونی که همیشه درخونتون بس نشسته ... 

می شناسین ؟الو ...الو ... 

همونی که دلش گرفته ... 

دلش خستست ... 

الو ...صدای منو دارین ؟؟؟ 

ولی من صداتونو میشنوم ...الو ؟؟؟

دارم صداتونو ... خیلی برام آشناست ...

انگار همیشه بامنه انگاری زندگی کردم باهاش ...الو ... 

آره منم ...اونی که تا حالش تنگ شد ... 

دلش کم اورد میاد و درخونت میشینه وزار می زنه ... 

مثه بچه ها که مامانشو گم کنن ...الو صدای منو دارین ؟؟؟ 

آره منم مثه اونا گریم درمیاد وزار زار گریه میکنم ... 

بچم خب پیشت ...الو ...گوش میکنین ؟؟؟... 

منم مثه بچه هام برات مثه طفلی شلوغ وپراز اتفاق ... 

اما درونی پرآشوب وپردلهره ... 

الانم درخونتم ...دروبرام باز میکنی ؟الو ... 

الو من مامانمو گم کردم ...الو کجایی ؟تو که میگفتی از مامانا مهربونتری ... 

الو ...هستین ؟؟؟دلم برا نگاهت تنگ شده ... 

میشه نگام کنی ؟میشه دستمو محکم بگیری ول نشم ؟؟؟ 

الو ...الو آشنا ؟؟؟الو دلم بغلتو میخواد ... 

میشه محکم منو تو بغلت فشار بدی ...؟

تا اونقدر گریه کنم که تو بغلت خوابم ببره ...

تا بلکه خوابتو ببینم ؟تا شاید آروم شم ...تا غصه هام یادم بره ؟؟؟ 

تا کم اوردنای این روزگار منو ول کنه ؟ 

تا اون غمی که دور دست ها دوستم داره رو نبینم ... 

میشه اصلن از خوابی که رفتم بیدار نشم ؟؟؟ 

الو صدای منو دارین ؟؟؟آی آشنای من دلم باز تنگ توست ... 

میشه آرومم کنی ...برام لالایی بگی بخوابمو دیگه بیدار نشم ... 

من میخوام بخوابم ...میخوام دیگه بلند نشم ...میخوام دیگه بلند نشم ...

میخوام ببینمت ...دلم تنگ نفساته ... 

الو ...الو ...الو ...الو کجایی ...من میخوام پیشت باشم ... 

الو آشنا ...  

ــــــ شهادت صادق آل محمد (سلام الله علیهما) را تسلیت میگم به یکایک دلدادگان حضرتش ــــــ 

 

 

دستشو گذاشت روی زانوهای لرزونشو یه یاعلی گفت وبلند شد ...

مسواکشو برداشت ورفت جلوی حوض مسواک که زد آستینای پیراهنه آبی قشنگشو زد بالا وضو گرفت ...

وقتی وضو میگرفت نگاش میکردم ...خالص شده بود ...

مسح کرد ویه زمزمه زیر لبای تبسم کرده اش ..نفهمیدم چی گفت اما هرچی بود آرومش میکرد ...

چشماش برق ودرخششی خاص داشتن ...

گفتم حاجی جونم خیره ؟کجا انشاالله که این همه به خودتون رسیدین ...

اینو باشیطنت گفتمو خندیم ...

گفت ...نه چیزی نگفتواما لبخندی تحویلم دادو رفت سمت لباساش ...

لباسای سفید وتمیزو مرتبشو تنش کرد ...عطری زد ومحاسنشم با عطره خوشی که داشت خوشبو کرد ...

یه طور خاصی شده بود ...اون حاجی همیشگی نبود ...

گفتم بابایی جونم کجا ؟چه خبره ..نکنه میخواین هوو سره مامانبزرگ بیارین ؟

بازم خندید وگفت مغز بادومم (همیشه اینو بهم میگفت ) هنوزم مثه بچگیات شیرین زبونی باباجان ...

عاشق باباجان گفتمشم ...انگاری یه چیزی تو دلم تکون میخوره انگاری قند آب میشه ...

دستی که محبت ازش میباریدو رو سرم کشید و...

انگشتر عقیقشو دستش کردو تسبیح فیروزه ایشو از جای همیشش برداشت و با یه یا الله گفتن راهی شد ...

دویدم پشت سرشو داد زدم حاجی پیچوندی ؟؟؟

گفت :آقاجان دارم میرم ملاقات ...تعجب کردم ...

گفت :باباجان دارم میرم خونش ...چشام گرد شدن ...

گفت :وقتش رسیده ...

تا پاهاشو از خونه زد بیرون یه صدای دلنوازی فضارو پر کرد ...

صدای الله اکبر بود که جان وروح را تازه میکرد ...

تازه فهمیدم حاجی جونم رفت که به معبودش برسه ...

منم وضوگرفتمو ...

آخه وقتش رسیده بود ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ ...

خبروکه شنیدم دلم لرزید ...همیشه ازین خبر تنم میلرزه ...درد میگیره ...مریض میشم ...آخه سخته ...آخه درد داره ...آخه ...آخه کی میتونه این یکی رو تحمل کنه ...زودی یاد حضرت زینب میوفتم بااین باری که از بچگی به دوشش می کشید ...باخودم میگفتم هرچی نباشه مام شیعه ی همون امامیم ...

باید بلاخره یه طوری نشون بدیم یا نه که راهشونو ادامه میدیم ...

اما هیچ وقت نمیتونم هضمش کنم این غصه ی نبودش رو ...اماخدا کمک میکنه ...

فاطمه بیدی عزیزم خواهرمهربونم ...آخه چی بگم که آرومت کنه فقط وفقط بدون که منم تو غمت غم دارم ...درد دارم ...دارم میسوزم برات ...مامانی مهربونت الان بهشت خداست اما توهم باید بتونی خودتو محکم نگه داری ...

ناهید عزیزم ...دردی که الان کشیدی ومن چند سال پیش دیدم ولمش کردمو با استخوانم آب شدنشو احساس کردم ...

اونم 2تا ایشونو درعرض 6ماه ...تازه میخوای به خودت بقبولونی که رفت ...

که دومی مارو با غمی ازکوه تنها گذاشت ...

تسلیت میگم به فاطمه بیدی ...که انشاالله مادرمان بانوی عالم فاطمه ی زهرا مراقب دلتنگیات باشه خواهرم ...

تسلیت میگم به ناهید عزیزم ...

ونیز هم به خودم تسلیت میگم که عزیز وخاطره ایی باز مارا درغم خود محزون کرد ورفت ...

فرمود :وقتی بنده ایی مصیبت زده میشه اونقدر برایش صبر میریزم که اگه میشد دید مثه باران تندیست که خیس شوی ازبرش ...

امتحان الهیست ومای بنده زاده شده برای این امتحانیم ...

خدایا کمکمان کن ...

صبری بایدمان وتاملی ...

                             _____________________________

         « اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحق فاطمة »

                     « فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین »



دوشنبه 91 شهریور 20 | نظر

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

عطرظهور

پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار

پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...

ستارگان دوکوهه

هم رنگــــ ِ خـــیـــآل

هدهد

مرام و معرفت

سه قدم مانده به....

یامهدی

مینای دل

ارواحنا فداک یا زینب

مشکات نور الله

گل خشک

سلام محب برمحبان حسین (ع)

دهکده کوچک ما

اسرا

گرتوبیایی غم از دل برود

نیلوفر مرداب

شعرشاعر

خوش یمن

احرار

اینجا آوایی هست

زهرایی

بهونه جوونی

سربداران 313

مدیریت ...

گل نرگس

آپلودعکس

شعر...

خط...

صیاد لحظه های ناب دیدار

تاآسمان راهی نیست

چش قلمبه ...

دانلود مقاله ، پروژه ...

حدیث اشک

اقیانوس

یاسین مدیا

پایگاه اطلاع رسانی ...

یاران گمنام وبی ادعا ...

شعرو غزل امروز

آرمان های انقلاب

 
 

خبرنامه

 
 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 292726

بازدید امروز :58

بازدید دیروز : 92

تعداد کل پست ها : 424

 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

دانشنامه مهدویت

 مهدویت امام زمان (عج)
 

لوگوی دوستان

 

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin