اعوذ بالله من نفسی ...
ای مادران ...
بدانید که شما درواقع مار ا به حضرت زهرا (سلام الله علیهم اجمعین)
هدیه دادید ...
ودرغم آن شرکت کردید وما را به یاری فرزند او یعنی حسین فرستاده اید ...
این برای شما یک نور چشم است ...
قسمتی از وصیت نامه عموی شهیدم ...
از عمق جان نوشت :
عموی من مثه خیلی از همرزمانش خیلی سال غریب تو خاک غریب بودن ...
تا اینکه بعد از سال ها همزمان با عاشورای حضرت دلبر اسمشون
نقش بست رو صفحه ی تلویزیون ...
وبلاخره آن قامت رشید چون قنداقه یی کوچک آغوش مادر را پر کرد ...
هنوز که هنوزه بوی غریبه تنی که چند استخوان بیش نبود یادمه ...
وهمه ازین عطر غریب میگفتن ...
هنوز یادمه همرزماشو ...
وآن تشیع باشکوه ...
قبل ازاینکه پیکرآسمونیشونو بیارن همیشه تو نقشه های خودم اومدنشونو تصور میکردم و ...
هر وقت سر مزارشون رفتم آرومم کردن ...حسه خاصی دارن شهدا ...
نمیدونم چیه این حس اما آرومم ...
هروقت کم اوردم رفتم سرمزارشون وکمک خواستم ...
هروقت یکی از دوستام تو تنگنای روزگار گیر کرد سرمزار عمویی خواستم که کمکش کنه ...
وهمیشه آخرش آرامشه وآرامش ...
اینم بگم که راضی به نشر وصیت نامشون نبودن ...اینو تو وصیت نامشون قید کردن ...
البته وصیتشون خیلی زودتر از خودشون دستمون رسید خیلی خیلی خیلی زودتر ...
اما تو وصیت نامشون این قسمتی رو که اینجا گذاشتم خیلی با دلم بازی کرده ...
خیلی ...همیشه بهش فکرمیکنم ...
عموی آسمونیم همیشه دلتنگتم ...همیشه ...
بخواه برایم هرآنچه را دوست داشتی باشم ...
گاهی دلم به حرف می آید ...باتمامِ درونگرا بودنم ...
گاهی سر ریز می شوم ...
« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحق فاطمة الزهرا »
« فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین »