بسم الله الرحمن الرحیم...
من ...
باز میان آشفتگی هایم ...
گم کرده ایی دارم ...
میان سیل این همه اتفاق ...
باز ...این همه حادثه ...
سیل می برد مرا و پرت می کند آنسوی زندگی ...
مرا پرت می کند روی شاخه های لرزان درختی گوشه ایی از خیال ...
من ...
باز نقش مایه های ذهنم را روی کاغذی مچاله کردم ...
روی برگه ایی گرفتار کردم ...
روی ورقی به اسارت کشاندم ...
من ...
تمام دلواپسی هایم را از پنجره ی قطاری که رو به مقصد می رفت ...
به دورترین لحظه های اتفاق پرت کردم ...
تامباد ...
تامباد لحظه هایم تشنج کنند و...
به کما روند ...
تامباد تپش قلب بگیرند و...
سکته ی قلبی کنند و...
ومرا به عزای خویش سیه پوش کنند ...
من ...
همین نزدیکیا بود که رخت عزا را ازتن جدا کردم ...
ودل هنوز عزادار...
من ...
بی قید می شوم از تمام خیال های بی حواس ...
حدیث نوشت :
علی علیه السلام آقای اولم فرمود : ازچیزی که میترسی روبرو شو ...
گوش زد نوشت :
هیچ وقت یبارکی خودتونو وسطه آتیش نندازین مگر اینکه واقعن زده باشه به ...
گفته باشم کلی بدبختی داره ...
انقریب است که روحمان ازکالبدمان بزند بیرون وراحتمان سازد انشالله تعالی ...
این یک تجربه است ...البته تجربه ایی که آخرش برام شیرین میشه ...اینو مطمئنم ...
خودم نوشت :