می خواستم برات شعر بگم باز هم ...
کاغذ وقلم را گرفتم دستم ...
دستم لرزید ...
قافیه وسجع ووزن وپارادوکس درونش به چه دردی میخورند ...
وقتی تمام غزلم توباشی ؟؟؟
من سپید مینویسم ...
وتو درکاغذم چیزی نمیبینی ...
من سپید می نویسم ...
این روزها از زیاد نوشتنم میترسم ...
می خندی ...
به من ...
اما من هنوز برایت مینویسم ...
این روزها ـــ من ـــ میترسم ...
از دست های خالی و...
دل های لبریز از ... و...
دلم می گیرد ...
==========================================
زیر باران خیس شدن را دوست دارم چون تمام دلتنگی ها یم را می برد ...
می شوراند ...پهن میکند نقش زمین ...
اما اینجا گویی باران بازی بچگانه ام رادوست دارد ...
من چشم میذارمو باران غایم شده است ...
اما دلم تنگ آمدنش است ...