بسم الله الرحمن الرحیم...
خواستــم با عقل راه خویش را پیدا کنم
حال می بینم که حتی چاه را گم کرده ام
شعر:علیرضا بدیع
محتاط شده ام ...
حتی بیشتر و بیشتر از قبل ...
باید احتیاط کنم ...
حتی بیشتر و بیشتر از قبل ...
دارم سعی میکنم به رسم ِ خالق و مخلوقی شاکی نشم ...
دارم سعی میکنم داد نزنم ...
دارم سعی میکنم ...
سعی ام را میبینی نه ؟؟؟
نمیدونم در موردم چه نظری داری اما ...
اما خوب میدونی که من باهمه ی ناصبوری هایم صبورم ...
با همه ی بی تابی ها ... بی طاقتی هایم صبورم ...
دارم سعی می کنم حتی از قبل هم بیشتر حواسم سمت ِ تو باشد ...
محتاط شده ام ...
دارم احتیاط می کنم ...حتی بیشتر و بیشتر از قبل ...
چیزی درونم فریاد می کند که ...
چیزی درونم مرا نهیب می زند نکند که ...
درشتی نکنی ... بزرگ تر از دهنت حرف نزنی ...
حرفی نزنی که پشیمون بشی و دیگه کاری جز شرم ازت بر نیاد ...
حتی ...
حتی قلبت را هم ادب کن ...
نگیرد ... غمین نشود ...
حتی چشمانت را ادب کن ...
حتی ...
نباید بارید ...
حتی ...
یه چیزی تو ذهنم فریاد می کند : احتیاط ...
جاده ی بندگی لغزندست
...
تسبیح فیروزه ام را محکم به دست می گیرم ...
وباز بو می کنم ...
عطرش جانم را جلا می دهد ...
از وقتی که متبرک شد به تابوت های شهدای غریب وطنم انگار عطری بهشتی می دهد ...
نفسی محکم می گیرم ...
و شروع می کنم به آرامش به جان ِ ملتهبم دادن ...
این روزها ملتهبم ...
می خواهم محتاط باشم ...
اما ...
خدای تمام ِ نفس هایم ...
دارم احتیاط را به جا می آورم ...
چون ...
چون تو بزرگ ِ منی و من بنده ی ناچیز و کوچک ِ تو ...
دارم خودم را ادب می کنم ...
دارم جانم را ادب می کنم ...
اما ...
اما فقط و فقط اینبار بگذار برایت بگویم ...
شاید و شاید همین یک بار برای همیشه ...
این بار سیدی ... مولای تمام ِ دلواپسی ها و دلنگرانی هایم ...
تمام ِ دلیل ِ زنده بودنم ...
این بار ...
فاطمه ...جانش سوخت ...
فقط این بار بگذار بگوییم ...
هنوز دردش آزارم می دهد ...
فقط این بار بگذار بنالم برایت ...
بگذار چون طفلی دلگیر سر بگذارم به دامن مادرانه ات و بی هیچ حرف و دلیل و سوالی ...
فقط و فقط گریه کنم ...
حتی بی هیچ گلایه ای ...
فقط این بار ... شاید برای تمام ِ عمرم ...
عزیز ترین اتفاق ِ تمام ِ عمرم ...
.....................................
خودت خوب می دونی که فاطمه هیچ وقت و حتی در بدترین آنات وحالات کم نمیاره ...
چون تو رو داره و همین دلیل برای همه ی اتفاقات ِ خوب و بد وشاید خوب به دید ِ تو وبد به دید فاطمه کافی است وبس
...
حتی بااینکه این بار تمام ِ جانم سوخت اما ...
با اینکه این بار حکمت نشدن را نمیفهمم اما ...
فاطمه مثله یه بولدوزر ِ میره جلو وهیچی نمیتونه متوقفش کنه ...
این اخلاق ِ خودشو خوب می شناسه ...
اگه وایسه میشه آب ِ مرداب ...میشه هیچ ...
میشه مرده متحرک ....
اینکه لابلای زندگی ات یه چیزی رو داری که به بچه های،4،5 ساله یاد بدی ...
اینکه فکر کنی داری چیزی یاد میدی اما از بچه ها بیشتر یاد می گیری خیلی حس ِ خواستنیه ...
ـــ شاید 10 روز ِ دیگه ...
ـــ باشد برای وقتی که یک روزی دوباره ...
« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحقهم اجمعین »
« فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین»