دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند ...
بعضی وقتا ...
نه نه ...
گاهی وقتا ...
زیاد پیش میاد ...
مغزت اینقدر حرف داره که نمیتونه بزنه و ترجیح میده اعتصاب کنه ...
سکوتی محض ...
این روزها ...
این روزها ...
من و تنهایی باهم مینشینیم و گپ می زنیم ...
باهم ...
باهم حرف می زنیم ...
باهم درد دل می کنیم ...
باهم میخندیم ...
وحتی گاهی قهقه هایی که ...
باهم می باریم ...
من و تنهایی موجودات ِ خاطره بازی هستیم ...
می نشینیم کنار ِ هم ...
شانه به شانه و ...
و تمام ِ دفتر زندگی را باهم ورق می زنیم ...
خاطره به خاطره ...
احساس به احساس ...
یه جاهایی سکوت می کنیم ...
باهم ...
یه جاهایی رخ به رخ هم ... یادته ...
و آروم و زیر لب ...بی صدا میگم آره ...
و عمیق می شوم درون ِ اندرونی ترین ِ ...
گاهی خاطره ها پیر می کند آدمی را ...
دیروز دردی اشک عزیزی را در آورد ...
حواسش نبود که اوهم ...
................................ ــــــ آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست ـــــــ...............................
این روزها مغزم اینقدر حرف میزند که دنبال ِ خاموشی ِ مطلقش هستم ...
ـــــــــ حال ِ انسان ِ دورنم ـــــــــ هیچ خوب نیست ...