کمی درنگ بایدم ...

 

 

سجده ی خاکی کمندِ آسمونه ...

بسم الله الرحمن الرحیم ...

آرام دوچشمم رابرهم گذاشتم ...

 خیالی مرا برد به دوردست ها ...

آن طرف باغ نارگل های تازه بشکفته ...

انگار برتکه ایی از ابر نشسته بودم  و...

وباد مرا با خود می برد به هرکجا که می رفت ...

انگار دستانم را که بلند می کردم آسمان را بغل می کردم ...

ماه هم بین دو دستم زندانی شد ...

ماه مابین دستانم نجوایی سر داد ...

آسمان را بنگر ...بی من ...بی من تاریک تاریک است ...

ستاره ها دیگر ماه تابی دربرشان نیست تا دور او هزاران بارچرخ بخورند و...

برقصند و...هلهله ی شادی سر دهند وگاهی ...

وگاهی قایم باشک بازی کنند ...

گاهی ستاره ایی آن دور دست ها چشم می گذاشت وتمام روز...

ودرتمام روز ستاره ها قایم می شدند وشب همه پیدا ...

ماه گفت :اگر دستانت را وا نکنی آن ها غمین می شوند وفسرده خاطر ...

دلشان می گیرد و...

دستانم را به وسعت آسمان باز کردم ...وماه ...

وماه با لبخندی از من خداحافظی کرد ورفت وسط آسمان کبود ...

تلالوء نورش به جهان باز ازنو نوری الهی داد ...

ودوباره زندگی درآسمان خدایی جاری شد ...

احساس کردم گویی صدایی نامفهوم مرا به خود میکشانید ...

من درعمق خواب ورویاوخیال بودم وانگار کسی ازدورمرا به خود میخواند ...

مامان جان ...دخترکم ...صدایی که محبت ازتمام آواهای صوتیش جاری بود ...

آوایی از نت های موسیقی هم دلرباتر ...مامانی بیدارشو ...

دخترکم بیدارشو وقت نماز صبح ِ ...

چشمانم را که باز کردم ...ناخداگاه تبسمی نگاهم را گرفت ...

نگاهم به لبخند مامانم گره خورد ...

رویایم تعبیر شده بود ووقتِ پرواز ونشاط وسرزندگی روح رسیده بود ...

صدای اذان صبح از گلدسته ها جان آدمی را زندگی می بخشید ...

وشوقی که هیچ کلامی یارای واگوییش را ندارد ...

از دور صدای اذان می آید ...

عاشقان پنجره باز است ...اذان میگویند ...اذان می گویند ...اذان میگویند ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دل نوشت: 

 خداوندا که بوشم با که بوشم          مژه پر اشک خونین تا که باشم

همم کز دربرانن سو ته آیم            توکم از در برانی واکه بوشم

 کمی درنگ بایدم ...          

میگن که شیطان میگه که من حتی تو نمازم میتونم برآدمی مسلط شم مگر ... مگراون وقتی که بنده با تمام اون حس والایی که داره .با همه ی عزتی که پیش اینو اون داره با تمام داراییاش و.........با او عظمتش به زمین میشینه وبند بندِ وجودش بنده ی خدا میشه وبه خاک میشینه وسجده میکنه وبه سجود میفته ...شیطان دیگه جایی برای ورود ندارد ومبهوت بندگی آدمی میشود ...تو این فکرم که اونقدر خدا به فکرماست ...منِ به اصطلاح بنده چقدر تو روزی که به شب میرسونم خدام یادم هست ...  خودم شرمنده ی خودم میشم ...

کمی درنگ بایدم ...

همیشه یه علقه ی خاصی به اذان صبح دقایق قبل وبعدش ونماز صبح داشته ودارم واین حسو هیچ وقت نمیتونم وانویسیش کنم .حسی که فکرکنم همه درگیرش باشیم ...همون وقتایی که کل هستی تسبیح می گوید الله را ...سبحان الله ...سبحان الله ...سبحان الله ... 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 می گفت : دوست دارم شهادتم درحالی باشد که درسجده باشم ...

واو به آرزویش رسید وراه وصالش به معبود را درسجده گاهش پیمود ...

                 « اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم »

                   « فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین » 



دوشنبه 91 شهریور 6 | نظر

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

عطرظهور

پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار

پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...

ستارگان دوکوهه

هم رنگــــ ِ خـــیـــآل

هدهد

مرام و معرفت

سه قدم مانده به....

یامهدی

مینای دل

ارواحنا فداک یا زینب

مشکات نور الله

گل خشک

سلام محب برمحبان حسین (ع)

دهکده کوچک ما

اسرا

گرتوبیایی غم از دل برود

نیلوفر مرداب

شعرشاعر

خوش یمن

احرار

اینجا آوایی هست

زهرایی

بهونه جوونی

سربداران 313

مدیریت ...

گل نرگس

آپلودعکس

شعر...

خط...

صیاد لحظه های ناب دیدار

تاآسمان راهی نیست

چش قلمبه ...

دانلود مقاله ، پروژه ...

حدیث اشک

اقیانوس

یاسین مدیا

پایگاه اطلاع رسانی ...

یاران گمنام وبی ادعا ...

شعرو غزل امروز

آرمان های انقلاب

 
 

خبرنامه

 
 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 299962

بازدید امروز :323

بازدید دیروز : 82

تعداد کل پست ها : 424

 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

دانشنامه مهدویت

 مهدویت امام زمان (عج)
 

لوگوی دوستان

 

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin