ـــــــــــــجانــــــــــبازـــــــــــ

ـــــــــــــجانــــــــــبازـــــــــــ

بسم الله الرحمن الرحیم... ولادت اسوه ی غیرت و مردانگی و روز جانباز را با افتخار به دلاور مردان و زنان میهنم تبریک میگم ... به رهبرم ... آقا جان دست ِ شما حکایتی دیگر دارد ... به دایی عزیزم ... به بزرگوار گرامی ...آبروی وطنم آقای جعفرعباس نژاد(وبلاگ احرار) ونیز به خدمت آقای محمد جواد .س (ستارگان دوکوهه)... تبریک عرض می کنم ... إن شاالله هماره پایدار مانید و سربلند و سرافراز و جز این نیز نیست ... ......................................................... یه چند لحظه ... بزار تصورت کنم ... بزار یه مقدار هجی کنم سال هایی که ... بزار بتونم یه کوچولو خودمو جای تو بزارم ... از جوانیت که بگذرم ... از روزهای خوب ِ عمرت که رد بشم ... از روزهایی که مادر دوست داشت سروِ رشیدش کنارش باشه و نیست ... و زیر ِ آفتاب ِ سوزان می نشست که پسرش ... از دوستان ِ آسمونیتم که بگذرم ... از خلوتای عاشقانت لابلای خاکریزا و سنگرا که ... از غمی که داشتی لحظه ی شهادت ِ رفیقی ... از کودک ِ چند ماهه ات که شوق دیدنش حواستو قلقک می داد ... اما ... دارم خودمو جای تو تصور می کنم ... دارم تصورت می کنم ... از قطع نامه و گریه های تلخی که بلند بلند شده بود ... تویی که تا بدان وقت کسی گریه ات را ندیده بود و الان ... دارم تصورت می کنم ... می توانم ؟؟؟ میرسم به سال هایی که درد مونست شده ... همراه ِ همیشگی ... یار ِ دیرینه ... لابلای خیلِ عظیم ِ آدمها به کار ِ روزمره ام میرسم ... ناگهان کمی ...به فاصله ی اندکی از من ... نفست تنگ شده ... مثل ِ تمام ِ لحظه هایی که ... اما لابلای نفس تنگی هایت آرامی ... مثل ِ همیشه ... ومن به جای تو گوشه ی چادرمو با لبم محکم فشار می دهم ... انگار دردت را می شناسم ... دارم خیال می کنم توام ... هنوز هم خیالم آن دقایق را می کاود ... که حالت خوب شد ؟؟؟ که نفست ؟؟؟ که به خانه ؟؟؟ دارم خیال می کنم توام ... دارم زخم ها و تاول های دستاتو می شمارم ... لبخند میزنم ... اما تلخ ... اما نگاه ِ همیشه متبسمت ... دارم خیال می کنم توام ... جعبه ی قرصاتو پهن میکنم روی زمین ... صبح ...ظهر ... شب ... حکایتی دارم با هر کدام از این ها ... درد هایت ... دردهایم ... دارم خیال می کنم توام ... می خوام تصورت کنم ... نمی توانم ... من کم آورده ام ... حتی در تصور کردنت هم ... حتی در خیال هم کم آورده ام ...چه رسد به عالم واقع ... دلاور میهنم ... آبروی وطنم ... جوان ِ رشید روزهای سخت ... درد هایت را می فهمم ... اما نمی دانم معنی درد هایت با معنی دردهایم چقدر فاصله دارد ... حرف هایت را واژه واژه مثل ِ خون تزریق کرده ام در رگ به رگ ِ روحم ... اما هنوز نمی دانم ... وقتی نگاهت به نگاهم گره میخوره ... وقتی دلم بند بشه به قلب ِ آسمانیت ... نمی دانم قلبت با من هست یا ... ............................................ لیک ...هرجا که هستم ... هر حالی که باشم ... قلبم به تپش های قلبت بند ِ ... آبروی میهنم ... باش ... تا همیشه باش ... هنوز راه را از بیراه نمیشناسم ... باش که سپید بماند راهی که باید رفت ... ـــــــــــــجانــــــــــبازـــــــــــ از دلخواسته هایت گذشتی که من زیرِ مامن ِ امن ِ نگاهت آرام باشم و قلبی مطمئن ... .............................................................. این چند روزه خیلی هوایی عموی شهیدم شدم ... مامان درموردشون صحبت می کردن ... خودمو تو عالم ِ دیگری تصور کردم ... عالمی که من باشم و ــــــ عمویی آسمانیم ـــــ همیشه دوست داشتم ببینمشون ...اما ... من فقط2سالم بود ... آن دم ِ آخر ... آخرین دیدار ... « اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحقهم اجمعین » « فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین»
	سه شنبه 93 خرداد 13 \| نظر

« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحقهم اجمعین »

« فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین»