کمی درنگ بایدم ...

 

 

ـــــ عِطرِ بندگی ــــــ


اعوذبالله من نفسی ...

 

 

وقت عشق است چشم تر بدهید


شمع ها مژده ی سحر بدهید


ولادت باقر آل محمد مبارک ...


حلول ماه خدا ...ماه بندگی خدا و ماه رحمت الهی مهنا ...


 

 

ـــــــــــ دعاهایت مستجاب هم نفس ِ زمینیم ــــــ

 

« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحقهم  اجمعین »

 

  « فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین»


 

خدا ... دنبالم فرستاده ...

 

یک روزِ دلگیر ...

 

حال ِ درون ِ قلبم خسته ...

 

هوا ـــ گرفته ِ ــــ

 

 


 

وابرهای تیره به سرعت درحال به هم پیوستن ...

 

انگار آسمان به زمین نزدیک تر شده است ...

 

ابرهای تیره ـــــ سیاه و خشمگین ـــــ

 

واین ابرها قلبم را بیشترــــ تنگ ــــ میکرد ...

 

بیشتر وبیشتر وبیشتر ...

 

خوف می کنم ...

 

و ...

 

حال ِ درون ِ من ــــ گرفته ــــ

 

هوا ــــ گرفته ـــــ

 

آسمان ـــــــ گرفته ـــــــ

 

ناگهان صدایی ونوری ...

 

می پرم از خیالهایی که تنیده ام به هم ...رج به رج ...

 

ویک لحظه ازخود بی خود ...

 

وقلبم به تپش می افتد ...

 

چه شده ... این صدای چیست ...

 

به خود می آیم ...

 

صدای رعد وبرق است ...

 

همان که دوستش دارم ...

 

حتی مهیب ترین صدایش را ...

 

خودم رو پتوپیچ می کنم و تکیه میدهم به درِ هالی که روبه حیاط باز است ...

 

و درِ حیاطی که رو به خیابان ...

 

باز به فکر می روم ...

 

و آه می کشم و آه می کشم و...

 

دست میبرم به لیوان چایی که نیم ساعت پیش ریخته بودم ...

 

سرد شده ...

 

لب ورمیچینم وباز ...

 

چون طفلی ...

 

دلم کودکانه هایم را می خواهد ...

 

سنجاقک هایی که ...

 

وحتی بچه قورباغه ها ...

 

وبلند آه می کشم ...

 

ناگهان صدایی مرا از رویاهایم به حالم وصل می کند ...

 

چیک ...چیک ...چیک چیک چیک ...

 

باورم نمی شود ...

 

باران ... وقطره هایی خاک آلود ...

 

باران ... باران ... باران ...

 

یادِ شبدر های تشنه افتادم ...

 

باران ... باران ... باران ...

 

ویک باره باران بارشش بیشتر وبیشتر ...

 

چون طفلی که  ...

 

باران بارید ...

 

خاک آلود ...گِل آلود ... وسیل آسا ...

 

ساقه های نخل خرمای خانه ی روبرویی که از بالای دیوارحیاطمان هم دیده می شدند ...

 

رقصان ...رقصان ...

 

مستانه ... لبخندشان دیدنی بود ...زیرِ شلاق ِ باران ...

 

خیالم باز رفت به شبدری که ...

 

باران بارید ...

 

خاک آلود ...گِل آلود ... وسیل آسا ...

 

باخود شست ... برد ... فنا کرد ...

 

آلودگی هارا ...

 

و دمی بعد ...

 

زلالی و پاکی ...

 

شبنمی که روی شبدر نشسته بود ...

 

چقدر زلال بود ...

 

و پاک ...

 

وزیبا ...

 

...................................

 

شب بود ...

 

تاریکی محض ...

 

وخیابان تنگ و کوچه ایی تنگ تر و ترسناک تر ...

 

و شاخه های درختان درتاریکی شب چه ترسناک ...

 

وصدای پایی ...

 

قلبم ... تپش های قلبم ...

 

صدایش را می شنوم ...

 

فانوسم را روشن کردم ...

 

و دستانم را بالاتر بردم که نور به یاریم آید برای رفتنم ...

 

برای رسیدنم ...

 

فانوس ِ دوست داشتنیم ...

 

اما سایه ایی مرا می پایید ...

 

وصدای گام هایی ناآشنا ...

 

چیزی از پشت سر به  دستم خورد ...

 

تمام قامت به خود لرزیدم ...

 

 به یکباره برگشتم و فانوسم را بالاگرفتم ...

 

شاخه ی درخت مو ...

 

تصمیم گرفتم گام هایم را تند کنم ...

 

تند و تند وتندتر ...

 

راه رفتن آرام وهمراه با خوفم به دویدن بدل شد ...

 

آنقدر تند دویدم که به نفس نفس افتادم ...

 

ترس آنی مرا رها نکرد ...

 

با این حال باخود می گفتم ...

 

چیزی نیست ...

 

چیزی نیست ...

 

دارم میرسم ...

 

دارم میرسم ...

 

یک کوچه مانده بود ...

 

نوری کم سو نگاهم رو به خود برد ...

 

چیست ؟؟؟

 

هرچه نزدیک تر می شدم نور بیشتر می شد و کوچه ی تاریک روشن تر ...

 

وارد کوچه شدم ...

 

فانوسی گرفته بود و منتظرِ رسیدنم ...

 

آرام شدم و آن سیمای  به هم گره خورده باز شد و...

 

متبسم ...

 

دیگر خبری از خوف وهراس نبود ...

 

لبخند بود لبخند بود لبخند ...

 

تا به او رسیدم خودم رو هول دادم تو آغوشش ...

 

وشروع کردم به گریه کردن ...

 

از چه سبب نمیدانستم ...

 

فقط دستان ِ نوازشش بود که مرا به آرامش دعوت می کردند ...

 

این بار قلبم آرام گرفت ...

 

خبری از تپش های تند نبود ...

 

آرام شده بودم ...

 

..........................................................

 

ماه مبارک رجب ...

 

دلتنگی آدمی رو دلزده می کنه ... خسته می کنه ... وحتی گاهی از زندگی ...

 

آسمان قلبِ آدمی که بگیره ...

 

سیاهی اعمال ِ ناشایستم ...

 

نافرمانی هایم ...

 

از یاد بردن ...

 

نسیان ...

 

دور شدن هایم ...

 

وای از دمی که قلبم بوی دنیا رو بگیره و علایقش دنیوی بشه ...

 

یه روزایی هست که خدا خودش میاد سراغمون ...

 

دلش برامون تنگ شده ... و دلِ ما هم ...

 

یه روزایی خدا میاد دلامون رو از زنگارا پاک میکنه ...

 

از سیاهی ها ... از آلودگی های دنیوی ...

 

باران می بارد ...

 

خاک آلود ...گِل آلود ... وسیل آسا ...

 

و دمی بعد ...

 

زلالی و پاکی ...

 

گاه آنقدر در تاریکی بی انتهای دنیوی غرق می شوم که ...

 

خودم هم رنگ ِ سیاهی و ظلمت می گیرم ...

 

ازخودم دور می شوم ...

 

از آنچه که باید باشم ...

 

وتمام سیاهی و تاریکی ...

 

وآنقدر فرو می روم که دیگر راه نجاتی برای خود نمی یابم ...

 

 

یه روزایی هست که خدا خودش میاد سراغمون ...

 

دلش برامون تنگ شده ... و دلِ ما هم ...

 

فانوسش رو بلند می کنه و میاد سراغمون ...

 

راه رو برامون ...

 

یه مسیر نورانی ...

 

درست مثلِ کوچه ایی که چراغانی اش کرده اند ...

 

نوری از خدا ...

 

ظلمتِ درونم رو به روشنی بدل می کنه ...

 

منو از تاریکی  به روشنی ...به نور می رسونه ...

 

به آغوشی مالامال از آرامش ... از الله ...

 

این روزها خدامون دلش برامون تنگ شده ...

 

دنبالمون فرستاده ...

 

باید بریم پیشش ...

 

باید مثه اون شبدرِ بوی پاکی بدیم ...

 

بوی طهارت ... بوی زلالی ...

 

یه روزایی الله همون یکی یکی مخلوقاتش رو صدا می کنه ...

 

باید بوی ــــــــ بندگی ـــــــ بگیریم ...

 

بوی ــــــــ بندگی ـــــــ بدیم ...

 

..................................................

 

آی الله ام ... من تو آغوشتم ... محکم تربغلم کن ...

الله ام شکرت که باز درهوای رجب ات نفس میکشم ...:)

..................................................

رجب مبارک ...

 

دلبریاتون به درگهش قبول ومهنا ...

 

لحظه لحظه لحظه هاتون سرریز از عشق ِ الهی ...

 

این روزهای خوب بندگی گوارای وجودتان ...

 

باید عِطر ِ بندگی بگیریم ...

 

....................................................

 

دلخواسته های همیشگی ...

 

 « اللهم عجل لولیک الفرج »

 

خدایا عاشق ترم کن ...

 

آنقدر که توان ِ آنی دوریت را نداشته باشم ...

 

خدایا عاشق ترم کن ...

 

آدم باشم ... به معنای واقعی ...

 

دلخواسته های نزدیک به نزدیک   :) 

 

حرم امام رضا ...صحن انقلاب و یک حرم نمازجماعت به افق هشتمین عاشق آل محمد

(سلام الله علیهم اجمعین) ...

 

دلخواسته های .... دیگه ریا میشه ...:)

 

ماهم اصلن نمیدونیم ریا چی هست اصلن ...چی هست حالا ؟؟؟:)


 



پنج شنبه 93 اردیبهشت 11 | نظر

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

عطرظهور

پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار

پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...

ستارگان دوکوهه

هم رنگــــ ِ خـــیـــآل

هدهد

مرام و معرفت

سه قدم مانده به....

یامهدی

مینای دل

ارواحنا فداک یا زینب

مشکات نور الله

گل خشک

سلام محب برمحبان حسین (ع)

دهکده کوچک ما

اسرا

گرتوبیایی غم از دل برود

نیلوفر مرداب

شعرشاعر

خوش یمن

احرار

اینجا آوایی هست

زهرایی

بهونه جوونی

سربداران 313

مدیریت ...

گل نرگس

آپلودعکس

شعر...

خط...

صیاد لحظه های ناب دیدار

تاآسمان راهی نیست

چش قلمبه ...

دانلود مقاله ، پروژه ...

حدیث اشک

اقیانوس

یاسین مدیا

پایگاه اطلاع رسانی ...

یاران گمنام وبی ادعا ...

شعرو غزل امروز

آرمان های انقلاب

 
 

خبرنامه

 
 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 300020

بازدید امروز :381

بازدید دیروز : 82

تعداد کل پست ها : 424

 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

دانشنامه مهدویت

 مهدویت امام زمان (عج)
 

لوگوی دوستان

 

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin