بسم الله الرحمن الرحیم... 

و خدایم خواست که زاده شوم ...

پس مرا ساخت ...

پرداخت ...

دمی از دمش ...

قطعه ایی از روح قدسیش ...

قلبم ...

ومرا درون جانِ مادرم ...

محبتی از جنس ِ خودش ...

ومیل زاده شدن داد به من ...

ومرا راهی دیاری دیگر ...

چشمانم را باز کرد ...

که ببینم ...

بیاموزم ...

آزموده شوم ...

 عاشق شوم ...

عشق بورزم ...

دل بسپارم و دلی بدست آرم ...

وزندگی کنم ...

اما ...

اما روی تک تک وجودم مُهری زده شد ...

اول بار که چشم باز کردم ...

اول بار که صدای بچگیم از عمق ُ جانم بیرون زد و ...

ومن اول بار گریه کردم ...

اول بار که با دیدن مادرم خندیدم ...

وبا دیدن پدرم دستانم را بلند کردم ...

اول بار که اصواتی نامفهوم از حنجره ام بیرون آمد ...

و نگاهِ عاشق مادر را متبسم ...

اول بار که بابایی دستانم را گرفت و آرام آرام راه رفتم ...

حتی اون لحظه ایی که دو قدم  دوقدم میرفتم ومی افتادم و ...

و آغوش مهرِ سایه ی سرم مامنم شد ...

اول بار که دویدم و شور وشوق کودکی ...

اول بار که حرف هایم شیرین شد برای مامان بابا ...

وشیرین زبانی دخترکی ...

اول بار که اولین وضوی بچگیم را گرفتم ...

و حتی آن نماز های کودکانه ام ...

اول بار که شور نوجوانی گرفتم و هنجارها ونابهنجارهای آن زمان ...

اول بار که احساس کردم دارم تغییر میکنم ...

دارم پوست می اندازم ...

دارم بزرگ میشوم و اتفاقاتی قرار است بیوفتد ...

اول بارکه بیشتر خدارو شناختم ...

اول بار که صدای اذان جانم را به تلاطم می انداخت ...

اول بار که تپش های قلبم تند می زد ...

دلیلش را نمی دانستم اما ...

اما میدانستم اتفاقی درمن روبه شدن است ...

و در آن به آنِ خلقتم ...

روی دیوارک های کوچه کوچه ی وجودم حضرت عشق

مُهری همان سانِ زاده شدن برمن زد ...

آهای بنده ام ...

آی ای عبد ...

تو ـــــــــــــــــ مسافری ـــــــــــــــــــ

برو ...زندگی کن ...

مهربان باش ومهربانی کن ...

برو دنیا رو هم امتحان کن ...

اما ـــــــــ تو ــــــــــ عبدِ ــــــــــــ من ِ معبود هستی ...

هرچقدم بمانی باید برگردی ...

تو تمام قد مالِ منی ...

پس ...

حواست به حالِ زندگیت باشد ...

هر آفرینشی معجزه ایست در جهان خلقت ...

ومن معجزه ایی هستم ...

جهانی درون من است ...

هر انسانی جهانی است بکر ...

.......................................................

گاهی دلم میخواهد فریاد بزنم ...

آهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای خدام ...عاشقتم ...اینو میدونی ؟؟؟

....................................................

واینگونه شد که .....

هیچی دیگه خدا از دستم خسته شد ...

به اندازه ی یک عمر به من مرخصی اجباری (توفیق اجباری) داد ...

البته با حقوق ومزایا ...

حقیقتش نمیدونم سبد  کالاییم تو کار هست یا نه ...

باید یه نشستی با بچه های بالا داشته باشم :)

خدام بهم امر کرد که ببین بنده خدا آدمای زمین دارن افسرده میشن ...

برو پایین حالشونو درست کن و برگرد ...

واز آنجا که آن بالاها یه مقدارکی تکراری شده بود برایمان ...

فضا برامون اطاعت امر نموده به سرعت نور راهی زمین شده ...

و مشغول به اجرای ماموریت خویش شدیم ...

هیچی دیگه از همان روز تا بدین زمان حالِ تمام خلایق خوب است ...

اما ما باور نمیکنیم ...

کلن خودمون رو وقف ملت کردیم ...

البت ما از طرف بچه های بالا وفرشتگان مقرب یک سری انرژی هایی کسب میکنیم ...

که کاملا نوعشون  ــــــــــ محرمانست ــــــ

 ..................................

 من زاده شدم ...

29سالگی ام مبارک ...

تقریبا تولدم به شمسی و قمری دارن نزدیک میشن ...

19اسفند ...

شهادت بانوی عالمین صاحب نامم و تمام آبروی بودنم ...

امروز یه کادوی کوچولو براخودم گرفتم ...

میخواستم یه شاخه گُلِ  رز ام بگیرم گفتم دیگه پر رو میشم ...:)

خوبه آدم خودشو تحویل بگیره ... البته گاهی ...:)

مدیونید فکرکنید مشکل روحی دارم ...:)

.........

نگاهت همیشه رویایی ...

قلبت هماره الهی ...

................

..............بوی ِ ماه ِ فاطمیه می آید ...وااماه.............

« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحقهم  اجمعین »

  « فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین»