دلتنگم ... - کمی درنگ بایدم ...

دلتنگم ...

اعوذبالله من نفسی ... اُناجیکَ یا مَوْجُودُ فی کُلِّ مَکان لَعَلَّکَ تَسْمَعُ نِدائی ... فَقَدْ عَظُمَ جُرْمی وَقَلَّ حَیائی ... مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَیَّ الاَْهَوالِ اَتَذَکَّرُ وَاَیَّها اَنْسى؟ « اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحقهم اجمعین » « فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین» دلتنگم ... الهی وربی وسیدی ومولای من لی غیرک ... ازخودم شکایتم را به که ببرم جز تو ...یاارحم الراحمین ... همیشه باید خداروشکر کرد ...درهر حالی که هستم ... هراتفاقی که بیوفتد ... خودم همیشه اینارو به دوستامم میگم ... گاهی اما ...خدای من ...تورا هزاران هزاران هزاران بار شکر اما حالم خوب نیست ... دلتنگی امانم را بریده است ... خسته ام ... از خودم خسته ام ... از کارهای بیهوده ایی که جایی نمیرسد ... از بدوبدوهای دنیوی و ... خسته ام ... از صداهایی که هستن اما نیستن ... خسته ام از ... مغزم گویی آتش گرفته است ... باید درشو مثه یه قابلمه وردارم تا بخارش بره بیرون و بلکه ... خسته ام ... ........................... گاهی وقتا دوست دارم تو گوشش پچ پچ کنم ... این قدر حرف بزنم که صداش بلند بشه وبگه اه سرم رفت بسه دیگه ...چقدر حرف میزنی ... اما من که حرفام تموم نشدن هنوز وباز حرافی وحرافی وحرافی ... عادتی است دیگر بد یاخوبش رو نمیدونم ... پچ پچ و درگوشی حرف زدن رو دوست دارم اما نه وسط یه عالمه آدم وبا یکی از ... پچ پچ ودرگوشی رو دوست دارم اونم تنهایی ... فقط وفقط وفقط من باشم و خدای من و لاغیر ... ........................................................... گاهی وقتا دوست دارم دستمو دراز کنم وباخواهش والتماس وتمنا خودمو لوس کنم ومثه دخترکای 2،3ساله ناز کنم که دستمو بگیری وببری منو ازینجاها ... ببری پیشه خودت ... ببری تو آسمونت ... و مرا سوار ابرهای آبی وپنبه ایت کنی و من ... دلم برا دست هایت تنگ شده چرا دستامو نمیگیری ؟؟؟ آهای خدام ......بیا دستمو بگیر دارم گم میشم ... ...................................... بعضی وقتا چشمام خیره میشن به نگاهت ... دلرباییت مرا مست میکند ... میبُرد مرا از زمین ومیکند ومیبردم تا ... چشمانم از رنگهای هزار رنگ زمین خسته شده اند ... یک رنگیت را می خواهند ... بیو دستانت را به چشمانم بگیرو چشمانم را ببند ... چشمانم دارند غرق می شوند دراین دنیای زمینی ها ... گاهی سکته می کنم و چشمانم خشک میشوند ... و آخر یکی می آید دست میکشد روی چشمانم و می بندشان و ...انالله وانا الیه راجعون می شوم ... وچه خوش دمی ایست آن دم ... ........................................... اناجیک یا موجود فی کل مکان ...لعلک بال می خواهم ... پاهایم یارای رفتن ندارد ...بند شده اند به زمین ... بال می خواهم ... حسِ خوب وزلال پرواز ... بالم بده ... ببرمرا باخود ... به پرستوهایت بسپار هوای مرا داشته باشند ... من پرواز بلد نیستم ... آخه من زمینیم ... چه می دانم آسمان چه رنگی دارد ... پاهایم زنجیر شده اند به زمین وهر روز زنجیرش محکم تر می شود ... ............................................................. من دهاتیم ...شهرتان مال شما ...
	پنج شنبه 92 بهمن 3 \| نظر

« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحقهم اجمعین »

« فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین»