بسم الله الرحمن الرحیم...
این روزها درخلسه ایی از سکوت به سر میبرد ...
کیفم ...
گاهی یه چیزی رو لابلای کلی شی داخل کیفمون گم میکنیم ...
یه چیزی که عزیزه ...
واون لحظه خیلی بهش نیاز داریم ...
اینقدر میگردیم ولی پیدا نمیشه ...
ودقیقن اون لحظه بهش نیاز داریم ...
خیلی ...خیلی ...خیلی ...
امام نیست میشه ...
گم ...
ومجبور میشیم کیفمونو سرو ته کنیم هرچی توشه رو بریزیم بیرون تا بلاخره ...
تا بلاخره گمشدمون پیدا بشه ...
این روزا دوست دارم قلبمو بگیرم تو دستم ...
سرو تهش کنم ...
هرچی توشه رو بریزم بیرون ...
هرچی که دلمو به خودش مشغول کرده ...
هرچی که دورم کرده ...
هرچی که عقبم انداخته ...
هرچی که نفسمو تنگ کرده ...
هرچی که حالمو ...قلبمو ...چشمامو به خودش جلب کرده ...
یخورده محکم بتکونمش وباز برش گردونم ...
اما این بار هیچشو برنخوام گردون ...
این بار دیگه خالیش کردم ...
دلمشغولی ...
دلواپسی ...
دل آشوبه ...
این بار دیگه فقط وفقط ماله صاحبشه ...
این بار فقط گرانترین ...
ناب ترین ...
خالص ترین ...
دارایمو اونجا میزارم ...
اینبار ...
فقط اللهم تو قلبم میتپه ...
ونبض قلبم هر بار فقط ...
میخوام صدای خونی که تو رگام جریان داره ...
میخوام نفسی که بالا وپایین می آید ...
چشمانی که مژه بهم میگذارند ...
میخوام ...
میخوام ...
تمام جان وروح و...
فریادت کنن ...
فقط جای صاحبش باشد ...
الله ربی من لی غیرک ...
....
این روزها قلبم درخلسه ایی از سکوت به سر میبرد ...
این روزها دلم زیادی تنگه خداست ...
این روزها ...
دور شدم ازش ...
.......
شهید میارن ...دلم لرزید ...
دوست داشتم صفحه ی تلویزیونو تو آغوشم بگیرم ...
شاید دستم بهشون رسید ...
....
گاهی دلم به حرف می آید ...باتمامِ درونگرا بودنم ...
گاهی سر ریز می شوم ...
دارم روزا رو یکی یکی خط میزنم که برسی ...
« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحق فاطمة الزهرا »
« فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین»