بسم الله الرحمن الرحیم...
خاکستریم که باشی ...
بازم توچشمی ...
رنگی دارند این آدمیان که هر آن بدل به رنگه دیگری میشوند ...
نمیدانم چرا ...
باید استتار کنی تا نگاهشان سمتت نیاید ...
درست مثله آفتاب پرست ...
من هفت رنگه بودن را دوست ندارم ...
یک رنگی چیزه دیگریست ...
یک رنگی ...فقط یک رنگی ...
یک رنگی ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه در اوج پر زدن داده است
در ان کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است
در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد
بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است
همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است
سوال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیاد است
دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی است که جامانده در گوهر شاد است
بدون فن غزل بی کنایه می گویم
دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است.
سیدحمیدرضا برقعی ...
اینقد دلتنگشم که فقط خدا میدونه ...کاش بطلبه ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحق الحجه »
« فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین »