بسم الله الرحمن الرحیم...
آسمان ازآنِ اوست ...
یکی میگفت :آسمان همیشه آبی است ...
ومن این را خوب می دانم ...
یکی میگفت :گاهی آسمان آبی است...
ومن این را خوب میدانم ...
یکی میگفت: گاهی آسمان آنقدر تیره می شود که حس میکنی به تو نزدیک است ...
نزدیک تر ازهمیشه ...
دست که دراز کنی انگار میتونی توی ابرهای دلگیرو بغض گرفته اش دست ببری ویه مشت برا خودت وردای ...
ومن این را خوب میدانم ...
یکی میگفت :اما خورشید همیشه پشت ابر نمی ماند ...
ویک روز حتمن بیرون می آید بعداز کلی دلتنگی .آشفتگی خیال ...
ومن این را خوب میدانم ...
اما نمیدانم ...
من این را نمیدانم ...
آری نمیدانم ...
نمیدانم که چرا آسمان آبی است ...
ورنگ دیگری ندارد ...
نمی دانم که چرا تیرگی آسمان دل آدم را دلگیر می کند واما ...
اما تمام آدم ها حس خوب باران را می خواهند ...
وروز ووقت بارانی را ...
انتظار می کشند ...
ووقتی باران می آید آن ها دلتنگ تر از همیشه می شوند وخسته ...
اما نمی دانم ...
امانمی دانم کوچه که بارانی است کسی زیر باران نمی رود ودل آشفتگی هایش رابشورد وبریزد زیرپایش باتمام قطرات باران ...
اما نمی دانم که وقت باران همان حسی که همه ی آدما دوست دارند ولحظه های بارانی را ...
همه درحال دویدن برای رسیدن به زیر یک سرپناه تامباد باران آنها را خیس کند ...
ومن نمی دانم چراکوچه که بارانی است سکوتی آزار دهنده میگیرد خیال را ...
گویی همه به خوابی ابدی رفته اند ونفس بالاوپایین نمی آید...
صدای خوش ورویایی باران می آید ...
قطره قطره ...چیکه چیکه...
آن سوی پنجره گنجشککی خیس آشفته است ...
ومن اورا به خویش می خوانم تابل اوهم از حس خوب خیس شدن زیر اشک های آسمان لذت ببرد ...
صدای صاعقه ایی مرا به وجد می آورد ...
خیال را درخود باز میدارم وبه زیر باران قدم میگذارم تا به آن سوی وقت خوش بارانی شدن ...
مادری به زیر چادرخود طفلی بغل گرفته وسخت سراسیمه تامباد کودکش خیس از اشک آسمان شود و2،3روزی مریض به تختی بماند ...
وباز نگاهم را می برم تا به همراه غم آسمان که دلتنگی اش را با قطره قطره اشک آسمانی به من می فهماند ...
لحظه لحظه درخود می شکفتم از خیس شدن ...
من در نگاه شلاقی آسمان خودم را مستانه رها کرده ام ...
صدایی می آید ومرا به خود می کشد ازدور ...
صدایی می آید ومن کنجکاوِ صدا،دور وبرم را می نگرم ...
نگاهی سنگین را برخود احساس می کنم ...
حتی سنگین تر از اشک آسمان ،سنگین تر از بغض ترکیده ی ابرهای دلتنگی که درحال باریدن است ...
حسی مرا می آزارد ...
حس سنگینی است ...
نگاهی پرازحرف های ناگفته ...صدایی می آید از دور ..
صدایی ازآخرین نای حنجره که بالا نمی آید ...
اما حس می کردم آن را ...
زیر باران خیس شده ام اما هنوز شوق باران مرا درآغوش گرفته که حتی سرمای تن سوز راحس نمی کردم ...
اماهنوز صدایی می آمد از دورگویی نگاهی درحال تکلم بود ...
ومن باز به خویش می لرزم از نگاهی که دلم را به لرزه درآورده ...
چیست آسمان ؟به من بگو نگاه از آن ِکیست ؟؟؟
صدای قدم های خیسی را احساس میکنم ...
ومن خوب میفهمم حس باران از چیست ...
ومن خوب میدانم دلتنگی آسمان دلشوره ی کیست ...
صدایی می آید از دور ...
===========================================
تاریخ 1389/8/23آبانماه یکشنبه شب من ویک بغل دلتنگی ...
این خط خطیایی که نوشتم دقیقن مربوط به همون تاریخه ...
یادمه وقتی که داشتم مینوشتم حسه خوبی داشتم برعکس الان که به طور بدی حالم بده ...
اما اینکه بارون بود یا نه یادم نیست ...
خیلی دوسش دارم نمیدونم چرا هیچ جایشو درست نکردم ...
=============================================
دلم قلبم خیالم حواسم بارانیست درست مثله حال وهوای دیارم این باران عاشقی می بارد ...
خدایا شکرت ...
------------------------------------------------------------------
ببار باران ببار ومرا بشوران وببر وراحتم ساز ازین همه دلخفگی هایی مزمن ولاعلاج ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میترسم ازتلفنی که به صدا دربیاد ...
دری که زده بشه ...
اینجا باز مادری عزم رفتن دارد ...
دلم برا یکی یه دونه دخترش داغ دارد ...
این روزها از خبرها دوری میکنم ...
یادم +یک سال قبل + این روزهای بدترازبدترازبدِمن ...
نرگس +مسکن های بی اثر+دردهایی بی پایان ...
وآن سه شبه شومی که به من فهماند نگاهت دیگر بامانیست ...
وآن صبحی که تورفته بودی ومن ...
سرطان لعنتی چی از جون این آدمامیخوای ؟؟؟
سرطان لعنتی ...سرطان لعنتی ...
تنم میلرزه از اسمش ...
نمیترسم اگه من مبتلا بشم نه نمیترسم ...
میترسم براعزیزی که گرفتار بشه و...
خدایا خودت کمکمون کن ...
این روزها ورق ورق ...
این روزها ثانیه ثانیه ...
این روزها ...خونابه شده قلبم ...
دعاکنید برا بچه های مادری که دلکنده از زمین ومیل رفتن داره که بتونن صبورباشن ...
حالم ازهمیشه بدتره ...این روزها برایم روزهای بسیار سنگینین ...خدایا
مگه میشه تو منو تنها بگذاری ؟؟؟؟
نه هرگز باورم نخواهد شد ...الهی وسیدی ومولای وربی من لی غیرک ...
اجازه خدا ...حرف دارم ...به قلب من فرصت میدهی ؟؟؟...
اجازه خدا میشه استعفامو به جای اون مادرقبول کنی ؟؟؟
اجازه خدا ...من ...بغض دارم ...
اجازه خدا ...من ...قلبم ...اجازه خدا ...درد دارم ...
اجازه خدا ...
« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم »
« فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین »