• وبلاگ : كمي درنگ بايدم ...
  • يادداشت : قرباني ...حسين ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محدثه.. 
    واااي فاطمه جان اين يکي ديگه خيلي عالي بود..اشک چشممو درآورد..
    اين قسمتاش:

    حالا که مي روي سفري پرخطر حسين

    پس لااقل سه ساله ي خود را مبر حسين


    با بردنش نمک به جگر مي خورد حسين

    شش ماهه ي تو زود نظر مي خورد حسين


    با اينکه مست ذکر خوش يارب توأم

    اما هنوز مضطرب زينب توأم

    يعقوب چشم آينه ها پير مي شود

    اين شهر بي حضور تو دلگير مي شود

    دارد ز ديده قافله ات دور مي شود

    کم کم بساط روضه ي ما جور مي شود

    جيگرم و آتيش زد....

    حسين جان..


    پاسخ

    محدثه جونم دقيقن همين قسمتاش آدمو ميسوزونه ...مانبوديم نديديم لمس نكرديم ...آقامون اون لحظاتي كه عليشو ذبح كردن چه گفت ...ابرهيم اسماعيل داد و حسين اسماعيل ها ..تازه ابراهيم فقط امتحان شد ذبح نكرد...اماآقام حسين ...ياحسين ...به اين فكرميكنم كه بانوي من حضرت زينب ...امان از دل زينب ...دلي الهي داشتن ميخواهد كه اين حادثه ها را به جان بخري وجز زيبايي نبيني ...