حالا که مي روي سفري پرخطر حسين
پس لااقل سه ساله ي خود را مبر حسين
با بردنش نمک به جگر مي خورد حسين
شش ماهه ي تو زود نظر مي خورد حسين
با اينکه مست ذکر خوش يارب توأم
اما هنوز مضطرب زينب توأم
يعقوب چشم آينه ها پير مي شود
اين شهر بي حضور تو دلگير مي شود
دارد ز ديده قافله ات دور مي شود
کم کم بساط روضه ي ما جور مي شود
جيگرم و آتيش زد....
حسين جان..