سلام فاطمه جان ببخشيد اينروزا نيستم...
هنوز به جايي هم نرسيدم که بخوام کسي رو تحويل نگيرم...
اگر هم به جايي برسم دختري نيستم که بخوام به هر دليلي به کسي فخر بفروشم...
نبودن بخاطر اين بود ک حال دلم خوب نبود...
هنوزم خال دلم خوب نيس...
هنوزم دوست دارم بميرم...
هنوزم خسته ام...
فاطمه من آپ کردم ولي وقتي تايپش ميکردم چشمام پر از اشک بود...
من همه دوستامو تو سال 91 از دست دادم...بايد همشون با خاطراتشون تو دلم خاک کنم...
حالا ديگه حتي يه دونه دوست هم برام نمونده ک باهاش درد و دل کنم...
بزرگترين درد اين روزاي من اينه ک تنهام...
ديگه حتي خدا هم دوستم نداره...
همه دورم رو خالي کردم...
خودم موندم و خودم با يه قلب شکسته که دارم تمرين ميکنم قوي باشم تا قلبمو دوباره بسازم...
من دختر مغروري نيستم که کسي رو تحويل نگيرم...
فقط اينروزا درد هام و زخم هام زياده...زخم هايي به عمق همه خاطراتي ک با دوستام داشتم...
فقط دعا کن بميرم..
ممنونم بخاطر همه محبت هات از اينکه نشون دادي بيادمي...
ولي اون فاطمه ديگه مرده...
الانم مثه مرده هاي متحرکم...
ببخشيد اگه ناراحتت کردم...
ياعلي